دو راهب
 
پسرک عاشق تنها
سلام به همه دوستان گلم من حسین عطایی متولد 14 بهمن 1369 در مشهدم این وبلاگ شخصیم تو فضای مجازی امیدوارم خوشتون بیاد ارادتمند .حسین عطایی ....
 
 

دو راهب در مسیر زیارت خود،به قسمت کم عمق رودخانه ای رسیدند.

لب رودخانه،دختر زیبایی را دیدند که لباس گرانقیمتی به تن داشت.

از آنجایی که ساحل رودخانه مرتفع بود و آن دختر خانم هم می ترسی که لباس هایش خیس شود،هنگامی که ایستاده بود،یکی از راهب ها بدون مقدمه رفت و خانم را سوار کولش کرد.

سپس او را از عرض رودخانه عبور داد و طرف دیگر روی قسمت خشک ساحل پایین گذاشت.

راهب ها به راهشان ادامه دادند.

اما راهب دومی یک ساعت می شد که هی شکایت می کرد:مطمئناً این کار درستی نبود،تو با یه خانم تماس داشتی،نمی دونی که در حال عبادت و زیارت هستیم؟

این عملت درست برعکس دستورات بود !!

و ادامه داد:تو چطور به خودت این اجازه رو دادی که بر خلاف قوانین رفتار کنی؟

راهبی که آن خانم رو به این طرف رودخونه آورده بود،سکوت می کرد،اما دیگر تحملش طاق شد و جواب داد:من اون خانم رو یه ساعت می شه زمین گذاشتم اما تو چرا هنوز داری اون رو تو ذهنت حمل می کنی؟!!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:, :: 1:27 :: توسط : حسین عطایی

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
داستان عاشقانه زیبا و غمگین- حتما بخوانید آیا این هم عشق است؟ یا زمانی بوده و دیگر نیست؟ پیشنهاد یک مرد به یک زن دلم برایت تنگ شده .... دل نوشته گرفته دلم دل نوشته دل نوشته داستان کما ماجرای شگفت انگيز استقامت يك كوهنورد مورچه و عسل میخواهم معجزه بخرم! روز قسمت ناشنوا نجات عشق
آرشيو وبلاگ
نويسندگان