دو راهب در مسیر زیارت خود،به قسمت کم عمق رودخانه ای رسیدند.
لب رودخانه،دختر زیبایی را دیدند که لباس گرانقیمتی به تن داشت.
از آنجایی که ساحل رودخانه مرتفع بود و آن دختر خانم هم می ترسی که لباس هایش خیس شود،هنگامی که ایستاده بود،یکی از راهب ها بدون مقدمه رفت و خانم را سوار کولش کرد.
سپس او را از عرض رودخانه عبور داد و طرف دیگر روی قسمت خشک ساحل پایین گذاشت.
راهب ها به راهشان ادامه دادند.
اما راهب دومی یک ساعت می شد که هی شکایت می کرد:مطمئناً این کار درستی نبود،تو با یه خانم تماس داشتی،نمی دونی که در حال عبادت و زیارت هستیم؟
این عملت درست برعکس دستورات بود !!
و ادامه داد:تو چطور به خودت این اجازه رو دادی که بر خلاف قوانین رفتار کنی؟
راهبی که آن خانم رو به این طرف رودخونه آورده بود،سکوت می کرد،اما دیگر تحملش طاق شد و جواب داد:من اون خانم رو یه ساعت می شه زمین گذاشتم اما تو چرا هنوز داری اون رو تو ذهنت حمل می کنی؟!!
نظرات شما عزیزان: